ریحانه جووووونریحانه جووووون، تا این لحظه: 16 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره
رانیا جووونرانیا جووون، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره
محمدحسین جوووونمحمدحسین جوووون، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

ریحانه تمام زندگی من

من و روزمرگی های 3 تا گلهای زندگیم

بدون عنوان

عزیزم این روزا تو می ری مهد . آخه آبایی می ره خونه زندایی تا هم از زندایی و هم از نی نی شون مواظبت کنه . خاله وجیهه هم شبا خونه ما می خوابه صبحها هم تو با اون باهم می رید مهد (البته آقای فاضل میاد دنبالتون). دیروز هم که جمعه بود تورا بردیم پارک استقلال . برای بار اول بود که من با تو به این پارک اومدم ولی تورا قبلا بابایی با محمد برده بود اونجا . هر وقت هم که از کنار اون پارک رد می شدیم تو به هم می گفتی که با محمد اومدیم اینجا . قربون اون حافظه ات بشم . بعد یه ساعت بازی گفتیم ریحانه الان فیلم ستایش شروع میشه بریم خونه و تو زود دست از بازی کشیدی و اومدی رفتیم خونه .  
17 مهر 1391

پابه عرصه .... گذاشتن

عزیزم دیروز یکی از اتفاقهای مهم زندگیت افتاد . شما برای اولین بار پا به عرصه مدرسه گذاشتین . نمی دونی من و بابا و حتی خودت چه حسی داشتیم . من احساس غرور می کردم که دیگه دخترم بزرگ شده و می خواد بره مدرسه . باورم نمی شد صبح اول مهر برعکس خواب موندیم . ساعت 20/7 از خواب بیدار شدیم و رفتیم دو تایی دوش گرفتیم و آمدیم حاضر شدیم و بابا هم برای تو صبحانه حاضر کرده بود و داد دو سه لقمه ای خوردی و پاشدیم راه افتادیم . مامان از زیر قرآن رددت کرد و بابا هم این لحظات و فیلمبرداری می کرد . تا برسیم مدرسه شد 30/8 . نفر آخر تو صف وایسادی و خانم سلیمانی مدیر مدرسه هم در حال صحبت کردن بود . در واقع برنامه هاشون تموم شده بود و من خودمو بخاطر سهل انگاری ...
4 مهر 1391
1